خاطرات ني ني و من

پسرم روروک خریده

حالا دیگه پسری حسابی شیطون بلا شده تا میخوابه دمر می افته و نق نق میکنه دوست داره روی پاهای خوشگلش بایسته و همه جا را کشف کنه عاشق اینه که واسته کنار میز وسط مبل و هر چه که روی اونه را بهم بریزه عصری با بابا دانیال رفتیم واسه راحتی نفس یه روروک خوشگل ابی رنگ خریدیم حالا دیگه به راحتی خودش میتونه بایسته و به همهدجا سرک بکشه وقتی گذاشته بودمش توش کلی ذوق کرد و از این طرف به اون طرف میرفت منم کلی باهاش ذوق کردم باورم نمی شد که حالا پسرم خودش داره میره اخ که چقدر زود این بچه ها بزرگ میشن هر روز یه کار جدید و هر روز با نمک تر از قبل   هامین پسرم عاشق لحظه لحظه بودنتم عاشق خندیدنهای بی دلیلت عاشق ریسه رفتناتم اون چشمهای خوشگلت از خدا میخ...
20 خرداد 1393

شب یلدا

عزیزم امسال اخرین شب یلدایی که ما تنهاییم و تو نیستی امشب خونه مامان ندا بودیم با عمه نانا و عمو نوید شب خوبی بود شب تولد عمه جونم بود عزیزم امشب همه فال حافظ گرفتن منم به نیت اوندن تو فال گرفتم به نظرم که عالی اومد یعنی فال تو و بابایی یکی اومد  این شعر حافظ  در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع    شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع  و من عاشق ای بیتش شدم کهدکاملا با حال من میخونه همچو صبحم یک نفس باقیست تا دیدار تو      چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع   واقعا عزیزم چهره بنما تا جان بر افشانم   دلبندم امشب بازم واسه اسمت اجلاس داشتیم  هیراد هامان هامین ابتین اسمهای پی...
1 دی 1392

دل تو دلم نیست به خاطر تو

عزیزکم امروز جمعه است و به نظرم دیگه این اخرین جمعه تنهایی مامان مهری  حالا بیایی میبینی تمام این جمعه ها بابا دانیال پروازه و عصر جمعه غم عالم به جونم میریزه جمعه دیگه مامان فاطمه میاد و داریم اماده میشیم واسه اومدن تو عزیزم دل تو دلم نیست از اون به بعدم که تو کنارمی هر که نباشه تو هستی امروز داشتیم با بابا دانیال میگفتیم که اومدن تو همه چیزمون را تغییر میده هر چند که نمی تونم تصورت کنم هفته پیش رو یک عالمه کار داریم هنوز تشک تختت را و کریر را نخریدیم قراره فردا بریم واست بخریم گلم تا اتاقت کامل بشه پسر گلم هنوز من و بابایی نمی دونیم اسمت را چی بگذاریم اخرین اسم انتخابیمون هامین هست نمی دونیم خوبه یا نه 
29 آذر 1392

شمارش معکوس

پسر گلم امروز یکشنبه است و درست دو هفته دیگه مثل الان به امید خدا اومدی و توی بغل من جا خوش کردی یعنی میشه عزیزم شمارش معکوس اومدن شروع شده هر چند که من هنوزم نمی تونم اومدنت را باور کنم تصور داشتن او و اینکه چه جور هستی خیلی سخته عزیزم توام واسه اومدن اماده ای گل پسری دیگه تکون خوردنات خیلی با حال شده یه دفعه میای یه طرف شکمم و به نظرم سرت را حس میکنم بیشتر سمت چپ یعنی زیر قلب مامانی الهی قربونت بشم تازه دیروزم داشتی سک سکه میکردی به عمه نانا گفتم اونم اومده بود دست گذاشته بود رو شکمم و حست میکرد دوتایی کلی بهت خندیدیم قربونت 
24 آذر 1392

تولد مامان مهری

عزیزکم دیشب تولد مامانی بود و این خیلی حس خوبی واسمون بود که تو هم امسال توی تولد من بودی الهی قربونت برم حس بودن تو واسه همه دلپذیره حالا دیگه شکم مامان مهری حسابی بزرگ شده شب تولد کلی باهات رقصیدم و کیف کردم عمه نانا هم حسابی فیلم گرفت و بهمون خندید مهمونی را خونه مامان ندا گرفته بودیم عمه و خورشید و علیرضا و گلایل هم بودن شب خوبی بود بهترین کادویی که گرفتم از طرف بابا دانیال بود واسم یه گوشی گلکسی خریده بود اگر چه خیلی گرون خریده بود و من راضی به این همه زحمتش نبودم ولی بعدا که باهاش کار کردم عالیییییییییییییییی بود مخصوصا دوربینش عکسهای زیبایی از تو دلبندم خواهم گرفت امید به خدا     ...
20 مهر 1392

اولین حس پاییز با تو

پسرم امروز میشه گفت اولین روزی بود که اومدن پاییز احساس شد صبح با سردی هوا از خواب بیدار شدم بابا دانیال نبود رفته پرواز من و تو زیاد از این روزهای تنهایی کنار هم خواهیم داشت و من خیلی خوشحالم که تو را دارم امیدوارم بتونم مامان خوبی واست باشم و روزهای خوبی در کنار هم داشته باشیم نازنینم صبح وقت سونو داشتم ساعت 7.45 اونجا بودم تا ساعت 9 که نوبتم شد آقای دکتر بعد از معاینه دقیق گفت که خدا را شکر همه چیز نرماله و وزن تقریبی تو الان یک کیلو گرمه قربونت برم عزیزم تاریخ تقریبی اومدنتم گفت که 13 دی ماهه با یک هفته نوسان و من خیلی خوشحال شدم خیلی دوست دارم که تو دی ماهه بشی اگر چه اومدنت دیر تر شد اما دی ماهی شدنت عالیه عزیزم بعد سونو رفتم جایی ...
16 مهر 1392

اتاق جوجه

پسر گلم نازنینم قشنگم امروز شنبه است و ما تمام هفته گذشته با تمام شوق و ذوق و عشق و علاقمون مشغول آماده کردن اتاق جناب عالی بودیم هفته گذشته بابا دانیال از جمعه تا دوشنبه واسه پروازهای حج رفته بودن شیراز و اردبیل ما هم فرصت را غنیمت شمردیم و افتادیم به جون خونه کم کم اخلاق بابا دانی میاد دستت زیاد از ریخت و پاشو بهم ریختگی خونه خوشش نمی اد جونم واست بگه روز پنجشنبه مامان فاطمه اومد و از صبح جمعه تا غروب یکشنبه همگی کار کردیم بابا محمود و مامان ندا هم کمکمون بودن دستشون درد نکنه حسابی واسه اومدنت زحمت کشیدن من از طرف تو قول دادم که واسشون جبران کنی روز دوشنبه هم بابا دانیال تشریف فرما شدن حسابی کیف کرد خونه خیلی تمیز شده اتاق تو سف...
16 مهر 1392

تولد یه دوست جدید کیان

سلام پسر گلم امروز 31 شهریور ماهه اخرین روز تابستون  عزیزکم امروز نی نی دایی علی به دنیا اومد  کیان   یه فرشته کوچولو مثل خودت امیدوارم بتونین دوستهای خوبی واسه هم باشین ساعت 1 ظهر به دنیا اومد میدونم که زندایی معصومه و دایی علی توی پوست خودشون نیستن به امید اومدن خودت نازنینم امروز از صبح مشغول درست کردن اتاق خودت شدیم بابا محمود اومده اتاق را خالی کردیم و مشغول رنگ کردن اتاقت هستیم عزیزم امیدوارم همه چیز خوب پیش بره و واسه به دنیا اومدنت همه چیز رو به راه باشه دلبندم راستی امروز سالگرد ازدواج عمه هدی هم هست همچنین تولد یک سالگی پسر عموی من بهراد یه عالمه اتفاق خوب هورااااااااا ...
31 شهريور 1392

کنسرت گروه رستاک اولین کنسرت نی نی

  د یشب رفته بودیم کنسرت گروه رستاک خیلی عالی بود حسابی شاد شاد بود و مطمئنا به تو هم خیلی خوش گذته میدونم که حست با حس مامانی یکیه تمام ساعات کنسرت تو این فکر بودم که داره بهت خوش میگذره قربونت برم حیف که بابا دانیال پرواز بود و نتونست تو این شادی کنارمون باشه اما ما جاش را حسابی خالی کردیم و به جای اونم حسابی دست زدیمو جیغ کشیدیمو و شادی کردیم در عوض عمو نوید مامان ندا و خانواده دایی رضا کنارمون بودن   ...
30 شهريور 1392