خاطرات ني ني و من

روز دوم دانستنت

تمام دیشب توی خواب هم به تو فکر می کردم صبح اول وقت با حس و حال بودن تو بیدار شدم هنوزم تو یه رازی حتی دانیالم از رازم خبر نداره تمام وجودم میخواد بودن تو را فریاد بزنه اما نه گذاشتم واسه شب جمعه روز پدر یک سوپرایز بزرگ به اسم تو ....... قراره بابا و بابا بزرگها یه هدیه غیر قابل پیش بینی گیرشون بیاد مگه هدیه از تو با ارزش تر هم میتونه وجود داشته باشه عزیزم ؟؟؟ فعلا با من باش
30 ارديبهشت 1392

روزی که تو را دانستم

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید و در چنین روزی من برای اولین بار فهمیدم که دارم مادر می شوم مادر مادر خدای من غیر قابل باوره یعنی من دارم مامان میشم ؟؟؟؟؟؟ یعنی این علایم درسته ؟ این حس و حال درسته این حال عجیب و غریب و نامانوس یعنی مقدمه مادر شدن ؟؟ وقتی نشونه را دیدم توی ایینه به خودم نگاه کردم یه لبخند به وسعت تمام صورتم و بعدم اشک ریختم ای جانم یعنی الان یه نفر دیگه توی وجود منه ؟؟ حالا ما داریم میشیم یه خانواده من و دانیال و جوجه مون خدایا شکر خدایا شکر ای جان فعلا تصمیم گرفتم یه راز بمونی تا بعد چه به نامت فرزندم دلبندم غزیزکم نفسم عشقم ثمره وجودم اخر چیستی تو کیستی تو ؟ فقط میدونم من مامان مهری هستم اینو مطمئنم ...
29 ارديبهشت 1392