اولین حس پاییز با تو
پسرم امروز میشه گفت اولین روزی بود که اومدن پاییز احساس شد صبح با سردی هوا از خواب بیدار شدم بابا دانیال نبود رفته پرواز من و تو زیاد از این روزهای تنهایی کنار هم خواهیم داشت و من خیلی خوشحالم که تو را دارم امیدوارم بتونم مامان خوبی واست باشم و روزهای خوبی در کنار هم داشته باشیم نازنینم
صبح وقت سونو داشتم ساعت 7.45 اونجا بودم تا ساعت 9 که نوبتم شد آقای دکتر بعد از معاینه دقیق گفت که خدا را شکر همه چیز نرماله و وزن تقریبی تو الان یک کیلو گرمه قربونت برم عزیزم تاریخ تقریبی اومدنتم گفت که 13 دی ماهه با یک هفته نوسان و من خیلی خوشحال شدم خیلی دوست دارم که تو دی ماهه بشی اگر چه اومدنت دیر تر شد اما دی ماهی شدنت عالیه عزیزم
بعد سونو رفتم جایی که از بودن اونجا واسه ساعتها خسته نمیشم کتاب فروشی کلی واسه خودم گشتم و کیف کردم 4 تا کتاب خریدم که کم کم با هم خواهیم خواندشان کتاب مادر مارکسیم گورکی کتاب دختر پرتقالی کتاب مویه کن سرزمین محبوب من و کتاب ریشه ها همه زیر خاکی اند و از داشتنشون حسابی لذت بردم مثل خودت
کتاب سرگذشت فوزیه را امروز تمام کردم یعنی با هم خوندیمش و کتاب مادر را شرع کردم
عصر بابا دانی از پرواز که اومد یه راست رفت تو اتاقت کیف میکنه ها یادم رفت بگم دیشبم تخت و کمدت را آوردن اتاقت خیلی قشنگ شده مبارکت باشه عزیزیم امیدوارم لحظات خوبی اونجا داشته باشی